به هر حال آن ظرافت و شکنندگیای که در تصور همه ما از یک شاعر وجود دارد را ممکن است در او نبینید و این دستپاچهتان میکند؛ مخصوصا که امینپور طنز دارد و خدا میداند کسی که طنز دارد نمیتواند به خاطر رعایت شما آن را به زبان نیاورد و توی دلش نگه دارد و این باز دستپاچهتان میکند؛ چون اصلا با تصویر شاعرانهتان جور در نمیآید اما اعتماد به نفستان را حفظ کنید. پشت این ستاره حلبی، این بار واقعا قلبی از طلاست؛ قلب یک شاعر.
قیصر امینپور متولد گتوند خوزستان است؛ دوم اردیبهشت 1338. سال 57 برای خواندن دامپزشکی به تهران میآید. بعد میبیند واقعا دلیلی ندارد دامپزشکی بخواند. بیماری شاعری، دیگر خودش را نشان داده بود و زده بود به قلب! امینپور دبیر شعر هفتهنامه سروش میشود و «در شکل گیری حوزه هنری، همکاری میکند».
«تنفس صبح» و «در کوچه آفتاب» اولین کتابهای شعر او هستند که سال 63 منتشر میشوند. با اینکه کمتر پیش میآید یک نفر، هم خوب شعر بگوید، هم خوب مدیریت کند (برعکسش هم صادق است)، امینپور در فاصله سالهای 67 تا 72 یکی از بهترین ماهنامههای ادبی- هنری را برای نوجوانهای این مملکت، سردبیری و مدیریت کرد. بیشتر ماها (که متولد 50 به این طرفیم) با سروش نوجوان، جوانی کردیم (چون پختهتر از سنش میزد) و احتمالا با خاطرهاش پیر میشویم.
دکتر قیصر امینپور (او بعدها به دانشگاه تهران برگشت و دکترای ادبیات گرفت) برای این صفحه دو شعر به ما داد. گفت از مصاحبه خوشش نمیآید؛ از اینکه درباره خودش حرف بزند یا بنویسد خوشش نمیآید. از سماجت خوشش نمیآید. از عکسگرفتن خوشش نمیآید. از هریپاتر خوشش نمیآید. از اینکه تعریفش را بکنید خوشش نمیآید. باوجود این از او خوشتان میآید. چون آدمها دو دستهاند: بعضیها اصلاند، بعضیها نه. قیصر امینپور اصل است.
دو شعر «دستور زبان عشق» و «فراخوان» برای اولینبار چاپ میشوند اما «کویر» از شعرهای قدیمی استاد است و ملاحظه میکنید که مثل قالی کرمان، خوب مانده است.
دستور زبان عشق
دست عشق از دامن دل دور باد !
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست !
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آن که دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
کویر
خستهام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بیدلیل، این سقوط ناگزیر
آسمان بیهدف، بادهای بیطرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر
ای نظاره شگفت! ای نگاه ناگهان!
ای هماره در نظر، ای هنوز بینظیر!
آیه آیهات صریح، سوره سورهات فصیح
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بیامان
مثل لحظههای وحی، اجتنابناپذیر
ای مسافر غریب در دیار خویشتن!
با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چهدور! دیدمت ولی چه دیر!
این تویی در آن طرف پشت میلهها رها
این منم در این طرف پشت میلهها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر! خستهام از این کویر
فراخوان
مرا
به جشن تولد
فراخوانده بودند
چرا
سر از مجلس ختم
در آوردهام؟